تنگسیر


دلار و زندگی ما...

 

همه چی آرومه / همه چی تأمینه

این چقدر خوبه که /قیمتا پایینه!

همه چی آرومه /مسولا خوابیدن

شک نداری دیگه /تو به ایران من

  همه چی آرومه /من چقدر خوشحالم

صد تومن تو جیبم /به خودم می بالم! 

مادرم می گرید /ازچشاش معلومه

 من فقط بیکارم /همه چی آرومه

بگو این آرامش /تا ابدپابرجاست

بگو از یارانه /این تورم بی جاست

نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: شنبه 7 بهمن 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

این اسب چموش کی آرام میگیرد

آرام آرام شروع شد . روز های اول آنقدر آرام بود که هیچ کس آن رو حس نمیکرد . ولی هرچه زمان به جلو میرفت او هم بیشتر میتاخت. تقریبا از یکی دو سال پیش بود که این اسب چموش افسار خود را گسسته و بر تن نیمه جان آرزوهایمان شروع به تاختن کرد . و همچنان میتازد . این اسب چموش تورم است که دیگر برای درک آن نه به سواد و نه به آمارهای کذایی بانک مرکزی نیاز است . چیزی که به طور مستقیم به زندگی مردم اثر گذاشته و همچنان قربانی میگیرد .چقدر ما ملت قانعی هستیم یاد گرفتیم که از وضع بد موجود شکوه نکنیم و روزنه های زیادی رو برای برون رفت از این فشار ها برای خود یافتیم . یاد گرفتیم که اگه نتونستیم برای مهار این اسب چموش روشی بیابیم از آن بگریزیم. یاد گرفتیم برای رهایی خود دیگران رو قربانی و لگدمال این اسب چموش کنیم. یاد گرفتیم که مسئولین رو مقصر ندونیم  و تقصیر رو بر گردن استکبار جهانی و کفار بندازیم.چقدر ما ملت خوبی هستیم . یاد گرفتیم که سکوت کنیم . یادگرفتیم بگیم گران شد که شد به جهنم در عوض انرژی هسته ای داریم. یاد گرفتیم که بگیم چیزهای مهمتری هم هست اون هم سربلندی برادرانمان در کشورهای سوریه و لبنان . چقدر ما ملت قانعی هستیم حکایت ما شده حکایت معروف شاه و مردم و پل که حتما همه شما اون رو شنیده اید . حکایت ما و این اسب چموش هچنان ادامه دارد .......

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: پنج شنبه 6 مهر 1391برچسب:تورم, بندر بوالخیر, | موضوع: <-PostCategory-> |

سفر

هوا آنچنان گرم بود که هیچ جنبنده ای یارای تکون خوردن نداشت . مادر اومد واز پشت در صدام زد .از خواب بیدار شدم. اصلا حال و حوصله رفتن به خورموج رو تو اون ساعات نداشتم (تو گرمترین ساعات روز تو مردادماه تازه روزه هم باشی)خلاصه به زور خودم رو از رختخواب جدا کردم.لباس پوشیدم ورفتم بیرون. ای خدااااااااااااا چقدر هوا گرمه . انگار آفتاب نزدیکتر شده بود بد جور با اون گرمای طاقت فرسایش مارو اذیت میکرد.در پارکینگ رو باز کردم و سوار ماشین شدم کولر هم جوابگوی نامهربونیهای خورشید نبود. مجبور بودم برای پنهان شدن از دست خورشید خانوم و گرماش با لنگ پرده ای بسازم. راه افتادم طبق معمول ده دیقه ای که رانندگی کردم کم کم خواب داشت بر من غلبه میکرد چشمهایم سنگین شد و سطح هوشیاریم به نیمه رسید. مادر و خانمم مرتب داشتن با من صحبت میکردند که خوابم نبره. موقعی که داشتیم از روستاهای تو مسیر رد میشدیم چیزی توجه مادر رو به خودش جلب کرد و به بیرون ماشین نگریست. یه کلمه کافی بود تا حس کنجکاوی من باعث بشه تا از شیشه بغل بیرون رو دید بزنم ولی برای اینکار باید لنگ رو کنار میزدم . یه لحظه که جلو رو نگاه کردم دیدم تا ماشین داره از جاده منحرف میشه ،همون لحظه صدای وحشتناکی هم اومد . بله یه چرخ ماشین دقیقاروی پل افتاده بود پایین.موقعی که خواستم ماشین رو دوباره بیارم توجاده چرخ جلو به لبه جاده که از قبل شکسته بود برخورد کرد و ...............

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: چهار شنبه 29 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

حرف هاي ناگفته...

چند روز پيش وارد يه سوپر ماركت شدم.اجناس مورد نيازم رو خريدم و با صاحب مغازه حساب كردم.صاحب مغازه باقي پول رو حساب كرد و به من داد.من به صورت اتفاقي متوجه يكي از اسكناس ها شدم كه شعري روي اون نوشته بود.شعر جالبي بود و من همون جا تا آخر خوندم.صاحب مغازه بنده خدا فكر كرد كه مشكلي هست يا پوله پاره شده ,من هم موضوع رو بهش گفتم و از مغازه زدم بيرون.اين موضوع كاملا حواسم رو به خودش جمع كرده بود.شكي نيست كه اينكار اشتباه و غير قابل توجيه است,چون با توجه به هزينه هاي ميليادي چاپ اسكناس اين عمل از طرف ما مثل از بين بردن پول ملي كشورمون محسوب ميشه.هرچند كه تو اين دوره زمونه چيزي كه اصلا مهم نيست منافع ملي و شخصيت ايرانيه.ديگه همه قضيه تكراري دزدي سه هزار ملياردي رو ميدونيد.بگذريم....ولي اين كار از يه نظر ديگه هم ميتونه بررسي بشه اون هم اين موضوع كه اين افراد نياز به گفتن حرف هاي دلشون رو احساس مي كنند هرچند روش ابراز اين عقيده درست و قابل توجيه نيست.شايد اگر يه كم فضا براي نوشتن و انتقاد كردن باز تر بود مي شد مباحث بيشتري رو بيان كرد ولي خوب دوره دوره سكوته.حرف هارو بايد تو سه كنج دل هاي تنها جستجو كرد.حرف هايي كه حتي جرئت زمزمه شدن هم ندارند.همين حرف هاي چاپ شده روي اسكناس ها اگر با صداي بلند فرياد زده بشه ديگه منافع ملي رو هدر نميدن .وقتي يكي نتونه حرفش رو بزنه حالا درست يا ناردست مطمئنا دنبال يه راه حل واسه ابراز عقيده ميگرده كه احتمال اشتباه بودنش هم مطمنا زيادتر خواهد شد.بايد اين واقعيت رو بپذيريم كه ادم ها وقتي درمورد يك چيز منع ميشن نسبت به اون حريص تر هم خواهند شد.براي امتحان به يكي از دوستانمون بگيم كه مثلا تو اين اتاق اصلا نبايد بري .مطمئن باشيد همون روز هر طوري شده يه سر به اون اتاق خواهد زد..بله دوستان....دوره سكوته ..سكوت همه حرفهاي نگفته دل هايمان كه بايد خاموش و خاموش باشند.اخه ميگن باد با چراغ خاموش كاري نداره فقط روشني چراغه كه باد رو اذيت ميكنه......

 

 

 

نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: یک شنبه 12 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

بدون شرح

 

نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

اندیشه ای بر باد رفته....

 

می گویند انسان های بزرگ دنیای کوچکی دارند.همیشه با خود می گفتم شعار است.فریبی بیش نیست.ولی انگار تو معنی بزرگ بودن را خوب می فهمیدی.جملاتت در پیامک ها و کتاب هایت در اینترنت به فراوانی یافت می شود.ولی اندیشه و آرمانت را کم می بینم.جملاتت انسان ها را به فکر وامیدارد.همه می گویند تو آزاد اندیشی ولی نمیدانم چرا خودشان در حصار زندگی آسان دربند می شوند.خودت بارها گفته ای که دردت حصار برکه زندگی نیست,درد تو زیستن با ماهیانی است که فکر دریا در ذهنشان خطور نکرده.تو معنی درد را هم خوب فهمیدی.تو گفتی آزادی در دامان اسارت رشد می کند و از ستم تغذیه می کند.پس ما امیدوار باشیم.تو گفتی که امام حسین تشنه لبیک بود نه آب گفتی که افسوس می خوری که به جای افکارش زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگ ترین دردش را بی آبی بیان کردند.راست می گویی ای کاش همیشه بودی.کاش امروز که تشخیص درست و نادرست جامعه برایمان دشوار است تو بودی و کتابی مینوشتی.مثل کویر... مثل فریاد استعمار.کاش بودی و مفهوم شریعت را ازتو می پرسیدم.
درود بر تو .... کتاب و سخنرانی هایت کم نیست.همه میدانیم.ولی نمیدانم چرا این جمله ات همیشه بوی تازگی دارد.این جمله ات را باید با طلا نوشت:گمشده این نسل اعتماد است نه اعتقاد.اما افسوس که نه بر اعتماد اعتقادیست و بر اعتقاد ها اعتماد....
 

 

 

نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

آنهایی که هنوز استوارند

 

 

هنوز هم استوار است.هرچند گذشت سال ها از عمرش کمی کمرش را خم کرده و رنگ و رویی به صورتش نمانده ولی هنوز خود را محکم به دیوار نگه میدارد.صاحبش وقتی به فکر ساختن دری برای خانه و زندگی ساده اش می افتد چند چوب سرخ ملیباری را با کمک میخ های سر گرد به هم متصل میکند تا این در زیبا متولد شود.یک رنگ روغنی براق به رویش میکشد تا زیباییش درتلالو آفتاب بوالخیر چشم نوازی کند.دریچه حیاط زندگیشان به همین سادگی متولد شده بود.به سادگی دل های پاک صاحب خانه اش.با دیوار گلی آشنایش می کنند.آنها دست به دست هم می دهند و مغرور و پایدار به دور زندگی مرد و زن جوان حصار امنیت می کشند.خاطرات زیبایی دارد.خانه شلوغ, بچه های کوچک, مراسم محرم هرسال و نذری شب هفتم,تابستان های گرم و میگوی فراوان, باد شمال پائیزی,لیمر و لچیزوم,باران نم نم چهله زمستان و ناگفته های بسیار دیگر.همه از کمر خم شده اش نمایان است.دیگر از صاحب خانه اش خبری نیست.چندین سال پیش رهایش کردند و به خاطره ها پیوستند.کسی دیگر دریچه اش را باز نمیکند.کسی حتی با تکه سنگی تنش را نوازش نمیدهد.هنوز هم دست به دست دیوار گلی از حیاط محافظت میکند,هر چند دیوار هم دیگر رمق ندارد.سنگ هایش کم کم خاک شده اند و باران گل هایش را شسته ولی هنوز هم دوستش را رها نکرده است.از روزی که سنگ بر پشتش نهادند تا دیگر کسی بازش نکند او دلگیر است.او باید باز باشد باید رفت و آمد مردم را درخانه ببیند.ما که سراغش را نمیگیریم.نمیدانم شاید هم مرده باشد.ولی مطمئنم ایستاده مرده است.......
نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

روز عید روز برداشت خوبیها

عید فطر آمد و ماه رمضان گشت تمام    بـر شمـا همسفـران سفـر روزه سلام

روزه هاتان همه در پبش خـداونـد قبول   روزگار خـوشتـان مظهـر تـوفیـق مـدام

عـزت و همتتـان شـاهـد تـاییـد و ظفـر   عیـدتـان خرٌم و شیرینیتان بـاد بـه کام

محمد روحانی (نجوا کاشانی )

ماه رمضان ،ماه بندگی و آزادگی ماه خفتن و بیداری. ماه ضیافت الهی رو به اتمام است . چقدر زود به پایان رسید انگار دیروز بود روز اول ماه رمضان ، ای کاش بیشتر از برکاتت بهره میجستم ای کاش تو این شبهای که گذشت برای دقایقی هم که شده بود با میزبانم صحبت میکردم . ای کاش واقعیت وجودت رو درک میکردم .

عید نزدیک است صدای پایش رو میشنویم. روز برداشت خوبیها،روز برداشت آنچه تو این ماه کاشتیم .چه زیباست ساعات اولیه عید همه از خانه ها بیرون میآیند همگی به یک سو میروند (مردگان زنده میشوند ) همگی تو مسجد جمع میشوند (همه بندگان به محضر پروردگار میروند) به یکدگر تبریک میگویند و همگی خوشحال هستند. چه شباهتی دارد به روز رستاخیز.

حضرت امیر المومنین علی (ع)میفرماید:

ای مردم! این روز شما ، روزی است که نیکوکاران در آن پاداش می گیرند و زیانکاران و تبهکاران در آن مأیوس و نا امید می گردند. دنیا محل مسابقه است و آخرت زمان اجر گرفتن، بهشت جایزه برندگان این مسابقه و جهنم جزای بازماندگان است . (عید فطر) شبیه ترین روز به روز قیامت است. - چون در قیامت عده ای که زیان کارند ، تأسف می خوردند و غضبناک می گردند و عده ای که نیکوکارند رستگار و متنعم به نعمت های الهی می شوند . - وقتی از منازلتان برای خواندن نماز عید خارج می شوید ، به یاد آورید زمانی را که از منزل بدن خود خارج شده و به سوی خدای خود خواهید رفت . وقتی در جایگاه نماز خود می ایستید به یاد آورید زمانی را که در محضر عدل الهی می ایستید و از شما حسابرسی می کنند. وقتی از نماز به منازلتان بر می گردید به یاد آورید زمانی را که به منازل خود در بهشت خواهید رفت . ای بندگان خدا! کمترین چیزی که به زنان و مردان روزه دار داده می شود این است که فرشته ای در آخرین روز ماه رمضان به آنان ندا می دهد: "هان! بشارتتان باد، ای بندگان خدا که گناهان گذشته تان آمرزیده شد، پس به فکر آینده خویش باشید که چگونه باقی ایام را بگذرانید ."

بیاید نماز عید رو هرچه باشکوهتر برگزار کنیم . اختلافات گذشته رو کنار بگذاریم و در کنار هم نماز عید رو در محضر خداوند با شکوه برپا کنیم.

 

در قنوت نماز عید چه می خوانیم؟

بارالها! به حق این روز، که آن را برای مسلمانان عید و برای محمد صلی الله و علیه و اله ذخیره و شرافت و کرامت و فضیلت قرار دادی از تو می خواهم که بر محمد و آل محمد درود فرستی و مرا در هر خیری وارد کنی که محمد و آل محمد را در آن وارد کردی و از هر بدی که محمد و آل محمد را خارج ساختی ، ما را نیز از آن خارج ساز، درود و صلوات تو بر او و آنها. خداوندا! از تو می طلبم، هر آنچه را که بندگان شایسته ات از تو خواستند و به تو پناه می برم از هر آنچه که بندگان خالصت به تو پناه بردند

عیدتون مبارک نماز و روزه تون قبول

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: شنبه 28 مرداد 1391برچسب:عید سعید فطر, روزه, | موضوع: <-PostCategory-> |

باز هم مثل هميشه!باز هم طبق معمول!

رمضان امسال هم روزهاي پاياني خود را تجربه ميكند. ولي هنوز معلوم  نيست كه عيد فطرامسال چه روزي ايست.این مساله‌ای است که همیشه در طول اين سال ها ذهن مرا مشغول به خود می‌کند. واقعا چرا اکثر کشورهای مسلمان دنیا ماه رمضان را با هم شروع می‌کنند وعيد ميگيرند ولی در کشور ما تا ساعات پاياني شب اين موضوع جاي ترديد دارد.

در روزگاري که حرکت یک ماهواره در فضا تا هزاران سال آینده با خطای کمتر از چند ميلي متر محاسبه می‌شود و حرکت خورشید و سیارات و منظومه‌های مختلف آنقدر دقیق مدلسازی و محاسبه و قابل پیش‌بینی شده است که گاه می‌شنویم در فلان ساعت فلان ستاره‌ی دنباله‌دار از فلان فاصله از کنار زمین رد می‌شود و این امر تا چندین هزار سال دیگر تکرار نمی‌شود ايا اين مسئله اينقدر دقت مي خواهد كه انسان هنوز قادر به حل آن نيست؟

دانشمندان اخترشناس،امروزه پا در سرزمين مريخ نهاده اند و دادهایی چون کسوف و خسوف را مثل آب خوردن تا کسری ناچیز از ثانیه محاسبه می‌کنند و برای هر منطقه از دنیا می‌دانند چند درصد از قرص خورشید یا ماه تاریک می‌شود. آن وقت ما هنوز بر این مساله گیریم که عيد رمضان در کدام روز قرار می‌گیرد.جالب انكه در ديگر احكام مثل اوقات شرعي به علم استناد مي كنيم يا مثلا استناد به علم را از شهادت شخص در دادگاه اولويت مي بخشيم ولي به اين موضوع كه رسيديم اعتقاد داريم كه پاي علم مي لنگد!آيا به راستي چشم مسلح قادر به ديدن ماه شب اول آن هم در هر شرايطي خواهد بود.ايا بهتر نيست به جاي استناد به احكامي قديمي به فكر استفاده از علم نوين بشر در راستاي احكام اسلام باشيم؟اين يك مسئله ساده نيست.تقویم‌ها در هر كشور از اول هر سال چاپ شده و بر اساس محاسبات دقیق فیزیک‌دانان، معادل بودن روزهای تقویم قمری و شمسی و میلادی تعیین می‌گردد. در تمام کشورهای دنیا این تقویم به رسمیت شناخته شده و برای برنامه‌ریزی‌های اقتصادی وتصميماتي مهم  مورد استفاده قرار می‌گیرد.برای همین است که زندگی‌مان فاقد برنامه است و به برنامه‌ریزی عادت نمی‌کنیم. حتي دولت ما نیز برنامه‌ریزی ندارد چه رسد به ما. زندگي ما شده فرصت طلبی...........

ای داد از دادهایِ طبق معمول
فریاد از این فریادهایِ طبق معمول
سمت بهاران ، هیچ چشمی را نکوچاند
سرسبزی شمشادهایِ طبق معمول
چشمی نخواهد دید رقصِ برگها را
تا میوزند، این بادهایِ طبق معمول

 

 

 

نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

خوب و بد دنیای مجازی

خیلیها معتقدند که اینترنت و دنیای مجازی چیز خوبی نیست خیلیها هم نظری عکس دارند. خوب یا بد بودن اینترنت به طرز تفکر و نگرش ما بستگی داره .فرض کنید برای دیدن مناظر طبیعت باید از عینک استفاده کنیم اگر این عینک رنگی باشد دنیا رو رنگی میبینیم و اگر این عینک کدر باشد دنیا رو تیره و تار میبینیم. حال اگر عینک ما شفاف باشد دنیا و طبیعت رو واقعی میبینیم. پس در هر مقوله ای از جمله اینترنت هرجور که بهش نگاه کنیم همون جور میبینیم. صحبت در مورد محاسن و مضرات اینترنت و دنیای مجازی به دلیل گستردگی از عهده حقیر خارجه لذا در مورد وبلاگ و کامنت ها میگم.

 چند وقتی است که وبلاگ و وبلاگ نویسی تو منطقه رونق خاصی گرفته. تو این چند مدت ما مطالب و کامنت های جالبی رو نظاره گر بودیم و با دوستان جدیدی آشنا شدیم یا از دوستان قدیمی با خبر شدیم.همه این مطالب از  نشان دادن ناهنجاریها ومعایب ولاتها در وبلاگها گرفته تا به تصویر کشیدن زیبایی ها، از ایمیل زدن جوانی آن سوی آبها به اسم فضلو به دوست و همکلاس قدیم تا در افتادن دوستانی که اینجا هستند .فراخوان برای سالم سازی ساحل که تو وبلاگ رستمی منتشر شد جرقه ای خواهد شد برای بیشتر شدن روابط و دوستیها و دوستی با طبیعت. یادی از مدیر بازنشسته حاج غلامرضا خلیلی و زنده یاد عبدالحسین رفعتی مطالب جالب و پسندیده ای بود که آقای محمدی تو وبلاگ گردون منتشر کردند. قرار دادن چند پست از فضلو توی وبلاگ هیرو باعث شده همه یاد فضلو و همه کسانی که آن سوی آبها توی بند هستند بیفتیم.بعضیها هم متاسفانه از وبلاگ برای توهین به ولاتها و روستاها و همه مردم استفاده کردند . بهتر بود دوستان در کامنت گذاری ها دقت میکردند تا مبادا کسی دلخور و آزرده خاطر شود. اختلافات کهنه و قدیمی رو باز تو کامنت ها مشاهده کردیم بخش نظرات بعضی از وبلاگها شاهد توهین و تهمت افراد به هم شده بود.خیلیها خودشون رو پشت نقاب سیاه اسم مستعار قایم میکنند و هرچه دلشان خواست میگویند. ای کاش این جرات رو داشتیم که خودمون رو واقعی معرفی میکردیم و موادبانه نظر میدادیم. چه زیبا بود اگر بجای تهمت زدن به هم دیگر حقایق رو همانطور که بود بیان میکردیم. بله دوستان، وبلاگها و کامنتها محاسن زیادی در کنار زشتیها و پلیدیها دارد ولی بهتره اینه که ما زیبایی ها رو نظاره گر باشیم و برای برداشتن زشتی ها تلاش کنیم. به امید ......

دوستان تو بخش نظرات ادامه نقطه چین رو بنویسید.

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: جمعه 27 مرداد 1391برچسب:وبلاگ گردون, وبلاگ رستمی, وبلاگ هیرو, عبدالحسین رفعتی, حاج غلامرضا خلیلی, | موضوع: <-PostCategory-> |

زنگ انشاء:مسافر بهشت

 

يك لحظه تصور كنيد:چند ساعتي به غروب آفتاب نمانده و دغدغه سفره  افطار داشته باشيم.هوا خنك است.فكرمان مشغول افكار عادي روزمره باشد.غم هم داريم, قسط هم داريم, ولي اميدواريم.اميدوار به زندگي آينده.ناگهان زمين مي لرزد.زمين به يكباره قهرش مي گيرد.نه زن مي شناسد نه خردسال, نه به فقير رحم مي كند نه ثروتمند را امان مي دارد.نه مسلماني رهايي مي يابد نه كافري  نفسش گرمي دارد. .همگي زير آواريم. همگي در آرامترين نقطه دنيا كه همان خانهايمان باشد مدفون شديم.چشم هايمان پر از خاك است.صداي ناله مي ايد. بي جان در زير سنگ و چوب و خاك زنداني شده ايم .خوابمان مي آيد .خسته ايم ,خسته از دنيا و فريب هايش. خسته از دروغ, خسته از نفرت....نفس هاي آخر را مي كشيم.هنوز كمي اميدواريم.با خود مي گوييم به كمكمان مي آيند. زير سنگ ها بيرونمان مي آورند. به درمانگاه مي رويم و بستري مي شويم.دو هفته يا نه كمتر, يك هفته بستري كافي است دوباره سر كار مي روم, دوباره پسرم مي خندد,دوباره بهانه دوچرخه مي گيرد,دوباره زنم غذاي بي نمك درست ميكند,دوباره و دوباره....ولي اين بار براي بچه ام دوچرخه مي خرم, اين بار زنم را دعوا نمي كنم, دوباره دوستش مي دارم.چشم هايم خسته است,دهانم مزه خاك ميدهد,در دنياي خودم غوطه ور مي شوم,دوست دارم بخوابم تا شايد خواب پسرم را ببينم....پسرم دوستت دارم .پسرم من مي خوابم .من مي خوابم.....

 

 

نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

زنگ انشاء:كدام يك را بيشتر مي پسنديد؟نسل امروز يا نسل ديروز

بارها برايمان پيش آمده كه جوانان امروز را با نسل ديروز  مقايسه كنيم.آيا به راستي تفاوت اين دو نسل جامعه ما انقدر زياد است كه گويا هر كدام در دنياي مجزايي زندگي مي كردند؟ آيا تفاوت بين دو نسل هميشه وجود داشته و اين موضوع يك مقايسه تكراري و كليشه اي است؟يعني نسل آينده هم مانند ما به خوبي از گذشتگانشان ياد مي كنند و ما را محترم مي شمارند؟اين سوالات و پرسشهاي بسيار ديگري كه ذهنمان را مشغول كرده بود مرا بر اين داشت كه اين مطلب را به صورت دل نوشته اي انشاء مانند بنويسم تا شما نيز با نظرات و ايده هاي خود مرا به جواب اين سوالات نزديك تر كنيد.بسيار خرسند مي شويم اگر در ادامه مطلب به اين موضوع نظري بيندازيد و ايده هاي خود را مطرح كنيد.لازم به ذكر است كه اين مطلب يك مطلب كارشناسي شده نيست و فقط ديدگاه بنده در اين موضوع است.پس هر كس مي تواند ايده و نظري كاملا مخالف يا موافق داشته باشد.سپاس گذار مهرباني و محبت شما....

 


ادامه مطلب
نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: دو شنبه 23 مرداد 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

گویش تنگسیری مطلب ارسالی ازali khalili.152

اگر تنگسیر هستید و به قسمتی از استان سفر کنید،وارد یک مغازه شده و چند کلمه صحبت کنید ،فورا در میبابد که تنگسیر هستید. در یک کلام و خلاصه، تنگسیر به مردمان ساحلی تنگستان اطلاق میشود. دریانوردی ، زندگی ساده ،لهجه و...از شاخصه های یک تنگسیر بوده. با نگاه کردن به سبک زندگی تنگسیرا ،فرهنگ و سبک مردم شیخ نشین های خلیج نمایان است.اما لهجه انها و پرداختن به ان بسیار جالب است

 برای آشنایی بیشتر با این لهجه به ادامه مطلب بروید

 


ادامه مطلب
نويسنده: تنگسیر | تاريخ: شنبه 20 مرداد 1391برچسب:گویش تنگسیری, | موضوع: <-PostCategory-> |

سمبلي از زندگي گذشتگانمان

هر چند گذشت سالها راه و روش زندگيمان را تغيير داده ولي اطلاع از چگونگي زندگي گذشتگان خالي از لطف نيست. براي مردم تنگستان تامين آب شرب يكي از مهمترين دغدغه هاي زمان خود محسوب مي شده است.چاه جونا يكي از پر آب ترين حلقه چاه هاي اين سرزمين گرمسير بوده كه سالها آب شيرين را از دل زمين به مردمان گرم دل ما تقديم كرده است.اين چاه سال هاي سال منبع اصلي تامين آب آشاميدني مردم بوالخير,عامري, گاهي و رستمي بوده است.مردم درصف هاي طولاني با هر وسيله اي كه داشتند آب شيرين و خنك را با سطل مخصوص مليباري(دول) از قلب چاه بيرون كشيده و با كمك حيواناتي مثل الاغ اقدام به حمل آن مي كردند.اين چاه واقع در جنوب بندر بوالخير نزديك سالن ورزشي جديد واقع شده كه البته در اصل سه حلقه چاه بوده كه دوتاي آن به دليل كم آب بودن پس از مدتي بدون استفاده ميمانند.ولي صف هاي طولاني مردم و برداشت زياد هم چاه اصلي جونا را كم آب نمي كند.جالب است بدانيد فاصله اين چاه تا ساحل دريا بسيار كم است كه شيرين بودن آب اين چاه نشان مي دهد كه منبع اين چاه سفره اي زير زميني است كه در زمين شناسي به سفره هاي گنبدي معروف است.در اين سفره ها آب شيرين به دام مي افتد و در تماس با سفره آب شور دريا قرار نمي گيرد. آب شور بخار مي شود و نمك خود را از دست مي دهد و در برخورد با سقف اين چاله زير زميني مايع شده و آب شيرين و خنكي را به وجود مي اورد.اين چاه تا سالهاي اوليه انقلاب هم مورد استفاده اهالي اين روستاها قرار مي گرفته ولي بعد از ساخت آب انبارها در اين روستاها و ذخيره آب باران در آن كم كم از ميزان استفاده از آب چاه كاسته ميشود. اولين آب انبار در بندر بوالخير در منزل حاج اقا محمدي و حاج غلام خليلي بنا مي شود و در سال هاي بعد همه اهالي شروع به ساخت آب انبار براي خود مي كنند.در سالهاي بعد از انقلاب آب چاه فقط براي مصرف حيوانات اهلي مردم مورد استفاده قرار مي گرفته است.همين طور كه در تصوير مي بينيد هنوز هم سنگ اين چاه سالم باقي مانده ولي متاسفانه درون چاه از خاك وسنگ و آشغال پر شده است.شايد بهتر بود كمي مهربانانه تر با اين سمبل زندگي گذشتگانمان برخورد مي كرديم....


 

نويسنده: محمد خلیلی | تاريخ: سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, | موضوع: <-PostCategory-> |

الگویی برای ورزشکاران

از خداوند بخواهیم قبل از آنکه نعمتی را بر ما ارزانی دارد ظرفیت پذیرش نعمت را بما عطا نماید.

يكى از بهترين دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تيم ملى اسپانيا كه در رئال مادريد صاحب ركوردهاى عجيب و غريبى شده، هفته قبل كارى كرد كه قلب همه انسان هاى عاطفى را لرزاند. ظاهراً «ايكر» همراه خانواده اش براى خوردن غذا به يك رستوران رفته بود كه در آنجا با يك نوجوان ۱۳ ساله كه دچار نقص عضو بوده روبه رو مى شود، پسرك بيمار به محض ديدن دروازه بان افسانه اى اسپانيا به سراغ او مى رود و مى گويد:«آقاى كاسياس ... در روز بازى با پرتغال، تو به اين خاطر موفق شدى پنالتى ها را دريافت كنى كه من و بقيه دوستانم در مدرسه بچه هاى استثنايى، برايت دعا كرديم!» ايكر كاسياس كه به سختى جلوى اشكش را مى گيرد از پسرك تشكر مى كند و نام و آدرس مدرسه را از او مى گيرد و ...

فردا ظهر حوالى ظهر، ناگهان «كاسياس بزرگ» وارد مدرسه مذكور مى شود و در ميان بهت وحيرت مسئولان مدرسه - و شادى زايد الوصف شاگردان آن مدرسه - به بچه ها مى گويد:« من آمدم اينجا تا براى دعاهايى كه در حقم كردين كه پنالتى را بگيرم، شخصاً از شما تشكر كنم!» بچه هاى مدرسه كه از خوشحالى سر از پا نمى شناختند، اطراف «ايكر» حلقه مى زنند و با او عكس مى اندازند و امضا مى گيرند و ... كه ناگهان يكى از بچه ها به او مى گويد:« آقاى كاسياس توميتونى پنالتى مرا هم بگيرى؟» ايكر نيز بلافاصله از داخل ماشينش لباس هاى تمرين را درآورده و برتن مى كند و همراه بچه ها به زمين چمن مدرسه مى روند و با هماهنگى مسئولان مدرسه به بچه ها اين فرصت را مى دهد كه هركدام به او يك پنالتى بزنند و ... ايكر كاسياس ۲ ساعت و نيم در آن مدرسه مى ماند تا تك تك بچه هاى بيمار آن مدرسه به او پنالتى بزنند و ..

نويسنده: تنگسیر | تاريخ: یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:ایکر کاسیاس"تیم ملی اسپانیا, | موضوع: <-PostCategory-> |